رمان شب زادگان

رمان شب زدگان-بهاره حسنی

رمان جدید بهاره حسنی بنام شب زدگان که در قصه سرا در حال تایپ میباشد .

 خلاصه رمان شب زدگان:

شب زده گان روایت زندگی آدام هایی است که سعی دارند زندگی هایشان را سرپا نگه دارند. زندگیی که شاید در مرز است. مرز نابودی و آبادانی.

جهت مطالعه رمان شب زدگان کلیک کنید.

قسمتی از متن رمان شب زدگان نوشته بهاره حسنی:


صدای جیغش مرا به خودم آورد. از شدت درد دچار حالت تهوع شده بودم. گیج و منگ بلند شدم. دفتر اشعارم از درون سویشرتم بیرون افتاد. بی توجه به آن، لنگان و افتان و خیزان، سعی کردم تا قدم از قدم بردارم. انگشتم به اندازه یک سنگ صد کیلویی شده بود. دردناک و سنگین. دانلود رمان شب زادگان


_اصلا به کس دیگه ایی فکر هم نمی کنه. چه برسه به جواب دادن به خواستگار. مشکل این جاست. فقط کامی رو می بینه.
هر دو ابرویش را بالا برد و فقط خندید. می دانستم که در ذهنش چه می گذرد. این که من هم زمانی او را ندیدم. اما چیزی نگفت. رمان شب زادگان


مدت خیلی زیادی سکوت کردم. اما او صبورانه منتظر بود. هر از چند ثانیه نفس می گرفتم و دل دل می زدم که شروع کنم ولی نمی شد. حنجره ام یاری نمی کرد. دوباره عقب نشینی می کردم. چیزی بود که هرگز نگفته بودم. تنها یک بار. همان شبی که برگشتیم. رمان شب زادگان


سیامک منتظرمان بود. درحالیکه با صدف خوش و بش می کرد من توجه ام به مردی که در اتاق دیگری نشسته بود، جلب شد. با اشاره ابرویم پرسید که کیست و سیامک آرام گفت که خواننده است. فرم شانه و کتف مرد، موهایش، مدل نشستنش که حالتی کمی کج بر روی صندلی بود، یک چیزی بود.رمان شب زادگان


_من می گم عقد کنید. بزاریم زمان بگذره. شاید اقا بزرگ هم راضی شد. اقا بزرگ مستبده. زور گوئه ولی بد قلب نیست. اگر این طوری مخالفت می کنه نمی خواد دو تا برادر مقابل هم قرار بگیرن.
سونیا یک مهربانی ذاتی داشت. اقا بزرگ همیشه بد سونیا را می گفت. لیاقت این محبت سونیا را نداشت. رمان شب زادگان