رمان پل

رمان پل

رمان جدید بهاره حسنی بنام پل که در قصه سرا در حال تایپ میباشد .

خلاصه رمان پل:

پُل روایتگر دو زندگی متفاوت، اما وابسته به هم است. زندگی سنتی و مدرن. خانواده های سنت گرا که سعی می کنند افکار مدرن فرزندان خود را نادیده بگیرند. آن هم با دلیل موجه داشتن عشق و علاقه به فرزندانشان.اما زندگی هیچ زمانی قابل پیش بینی نیست.

جهت مطالعه رمان پل کلیک کنید.

قسمتی از متن رمان پل نوشته بهاره حسنی:

ماشین را روشن کردم و منتظر بابا شدم. کمی بیشتر از همیشه طول کشید. نگران از ماشین پیاده شدم و به آسانسور پارکینگ نگاه کردم. همان طور روی طبقه سوم ثابت مانده بود. سیگارم را روی زمین پرت کردم و به سرعت ماشین را خاموش کردم و به طرف آسانسور دویدم.  دانلود رمان پل


حس میکردم که "همین طوری" نبوده است. اما چیزی نگفتم. اگر او نمی خواست حرفی بزند، من هم اصراری نداشتم.
گفت که برگردیم. دور زدیم و راه رفته را برگشتیم. خیابانها شلوغ و پر از رفت و آمد بود. اما او باز هم ساکت شده بود. گاهی به چیزی ذوق می زد و غزل همیشه می شد، ولی دوباره در خودش فرو می رفت. مقابل خانه پیاده اش کردم. دانلود رمان پل

 

ناصر به شدت مضطرب بود. هر از چند لحظه مثل زنها از جیبش آیینه کوچکی بیرون می آورد و موهایش را که تراشیده شده بود، نگاه می کرد. یک بار کلاهش را روی سرش می گذاشت و یک بار برمی داشت. من و سینا چیزی نمی گفتیم، ولی می دانستم که در ذهن سینا هم مثل من غوغا برپاست. قرار شامی با چند نفر از دوستان دبیرستان گذاشته بودیم و حالا ناصر آن چنان هیجان زده و عصبی بود که به نظر می رسید حتی می خواهد فرار کند. دانلود رمان پل


سیبی از درون ظرف برداشتم و به هوا انداختم. زنگ در را زدند. بابا همان طور که لم داده بود، اشاره کرد که در را باز کنم. خنده ام گرفت. بابا بعضی وقتها خیلی فعالیت می کرد.
خانواده خاله گیتی بودند. به استقبالشان رفتم. خاله گیتی در حالیکه قربان صدقه قد و بالای من می رفت و یک لب و هزار خنده بود، با اخم و اوقات تلخی به غزل که چیزی نمانده بود دسته گل بزرگ از دستش به زمین بیفتاد. دانلود رمان پل


چانه ام را بالا بردم و شروع کردم به جاسازی خرید های غزل. فکرم اما پیش تماس امید بود. سینا چه چیزی بعد از جمله خانه غزالم او گفته بود که او واکنش نشان نداد و فقط یک دفعه پکر شد و دیگر حرف نزد. یا شاید هم واقعا کار داشت. شاید هم من باید در رفتارم تجدید نظر می کردم. گاهی ناخاسته به دوران قبل از ازدواجم برمی گشتم. دوران شیطنت هایی که با غزل داشتیم.دانلود رمان پل


_ببخشید میان کلامتون! اگر خاله خانوم هم بفهمن ناراحت میشن. من هم بهشون حق می دم. چون ایشون هم چیزی که می بینن و می شنون رو باور می کنن. پس نمی شه گفت که بریزیم دور این حرفها رو، چون خاله زنکیه.
دست به سینه و با قیافه ایی محکم به من نگاه می کرد. امید خوش قیافه بود. قیافه مردانه و خوبی داشت ولی در ان لحظه اصلا دلچسب نبود. بسیار بسیار عصبی و ناراحت بود. دانلود رمان پل